مادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

مادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

مادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

مادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

بازگشت سردار سرلشکر شهید علی هاشمی به وطن

سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

تشییع پیکر پاک سردار سرلشکر شهید علی هاشمی در اهواز

تشییع پیکر پاک مادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

مادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

مادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

محشر کبرای اهواز در تشییع پیکر پاک شهید علی هاشمی

محشر کبرای اهواز در تشییع پیکر پاک شهید علی هاشمی

سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

تربت پاک و مطهر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی در گلزار شهدای اهواز

تربت پاک و مطهر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی در گلزار شهدای اهواز

سردار سرلشکر شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت

https://s6.uupload.ir/files/57263_629_1hyo.jpg

سردار سرلشکر شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت در جمع رزمندگان

https://s6.uupload.ir/files/57269_457_66ml.jpg

سردار سرلشکر شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و حاج قاسم

https://s6.uupload.ir/files/1377169_976_hbq5.jpeg

برادر شهیدم ...

https://s6.uupload.ir/files/57510544_mfvy.jpg

برادر شهیدم سرلشکر پاسدار علی هاشمی نماد غیرت و وفاداریِ هموطنان عرب ما در مقابل ارتش بعثی صدام است.

علی، قهرمان بزرگِ دوران تنهایی و غربت ملت ایران و بن بست شکنِ جبهه های نبرد بود.

یاد او را گرامی می دارم و به برادران و خواهران هموطنِ عربم، با داشتن چنین قهرمانانی، درود می فرستم.

سردار سرلشکر محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس

سردار شهید حسن بهمنی

https://s6.uupload.ir/files/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86%DB%8C-1_fgzh.jpg

تربت پاک شهید علی هاشمی در گلزار شهدای اهواز

https://s4.uupload.ir/files/%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B6%DB%B1%DB%B6_%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B5_eo5v.jpg

عکسی قدیمی از تربت پاک سردار شهید حسن بهمنی در اهواز

https://s6.uupload.ir/files/recovered_jpeg_digital_camera_11219_sdsw.jpg

نگاهی کوتاه به زندگی سردار جاویدالاثر شهید محمود نویدی

http://uupload.ir/files/dmo4_1755913771.jpg

سردار جاویدالاثر شهید محمود نویدی مسئول ادوات جنگی قرارگاه سری نصرت 19 مهر سال 1335 در اهواز دیده به جهان گشود.

بعد از پیروزی انقلاب جزء اولین نفرات وارد سپاه شد، چون خدمت سربازی رفته بود، آموزش بچه‌های سپاه را در پادگان آموزشی پرکان دیلم و پادگان شهید غیوراصلی به عهده گرفت.

مسئول تسلیحات سپاه بود و کارش را در همانجا ادامه داد، به علت اهمیت شغل و مسئولیتش، بارها مورد سوءقصد منافقین قرار گرفت ولی به لطف خدا جان سالم به‌در برد، همیشه در مقابل اظهار نگرانی خانواده که از او می‌خواستند مواظب خود باشد، با شوخی می‌گفت: «نترسید بابا چیزی نمیشه» و با روی خوش موجب آرامش آنها می‌شد.

در دوران دفاع مقدس فعالیت‌های زیادی انجام داد و چندین مرحله به جبهه اعزام شد، تقریبا تمامی حملات دشمن را در مناطق جنگی بود.

در یکی از بمباران‌های دشمن، شیمیایی شد، زمانی‌که به عقب برگشت برای اینکه به همسر و خانواده‌اش زحمت ندهد به پادگان ترکان دیلم رفت و تا بهبودی به منزل نیامد.

وقتی در منزل بود کارهای خانه را خودش انجام می‌داد، به همسرش می‌گفت من که نیستم، زحمت نگهداری بچه‌ها و کارهای منزل به تنهایی روی دوش  توست، وقتی هستم، کارها با من.

شهید محمود نویدی چهارم تیر سال 1367 همراه سردار سرلشکر شهید علی‌‌هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع)، سردار شهید مهدی نریمی، فرمانده مخابرات قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع) و سردار شهید حسن بهمنی فرمانده مخابرات قرارگاه تاکتیکی خاتم 4 و مسئول ارتباطات رادیویی مخابرات سپاه ششم امام صادق(ع) به شهادت رسید ولی پیکر پاکش هنوز به وطن بازنگشت و جاویدالاثر است.

سردار شهید حسن بهمنی

https://s4.uupload.ir/files/40093_rpok.jpg

نگاهی کوتاه به زندگی سردار شهید حسن بهمنی

https://s4.uupload.ir/files/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86%DB%8C-1_6p5t.jpg

سردار شهید حسن بهمنی فرمانده مخابرات قرارگاه تاکتیکی خاتم 4 و مسئول ارتباطات رادیویی مخابرات سپاه ششم امام صادق(ع) در نخستین روز از شهریور سال 1341 در روستای کل محمدحسین شهرستان رامهرمز به عنوان هفتمین فرزند خانواده دیده به جهان گشود، پدرش حسین کشاورز بود.

در نوجوانی به مبارزه با عوامل رژیم طاغوت پرداخت و همواره در راهپیمایی‌هایی که در شهرستان رامهرمز برگزار می‌شد شرکت فعال داشت، پس از سرنگونی رژیم پهلوی به عضویت انجمن اسلامی روستا درآمد و از طریق این انجمن به رفع مشکلات مردم روستا می‌پرداخت.

به منظور رفع فقر فرهنگی و بالا بردن سطح آگاهی‌های عمومی مردم روستا، اقدام به تاسیس کتابخانه عمومی کرد که از برکت این اقدامات مدیران و انسان‌هایی بسیار آگاه، متدین و آشنا به امور تربیت شد.

فردی مومن، متدین و همواره صله‌رحم را رعایت می‌کرد، برای حل مشکلات فامیل و بستگان اهمیت ویژه‌ای قائل می‌شد و همیشه در این راه پیش قدم بود.

شهید حسن بهمنی چهارم تیر سال 1367 همراه سردار سرلشکر شهید علی‌ هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع)، سردار شهید مهدی نریمی، فرمانده مخابرات قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع) و سردار شهید محمود نویدی مسئول ادوات جنگی قرارگاه سری نصرت در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکر پاکش پس از سال‌ها بی‌نشانی، روز پنجشنبه بیست و یکم مهر سال 1389 تشییع شد و در کنار شهید علی‌ هاشمی و شهید مهدی نریمی در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.

سردار شهید حسن بهمنی هنگام شهادت متاهل بود و دو فرزند دختر و یک پسر به نام محمد از او به یادگار مانده است.

نگاهی کوتاه به زندگی سردار شهید مهدی نریمی

https://uupload.ir/files/ey3b_452178_963.jpg

سردار شهید مهدی نریمی، فرمانده مخابرات قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع) 27 آذر سال 1342 مصادف با نیمه شعبان در امیدیه دیده به جهان گشود.

اخلاق حسنه‌ای داشت و همیشه خنده‌رو بود ولی با این حال در کارش جدیت به خرج می‌داد، در دوران دفاع مقدس جزو موفق‌ترین مسئولان مخابرات جنگ بود.

غلامرضا سبزعلی از رزمندگان دفاع مقدس و فرمانده اسبق سپاه اهواز می‌گوید: «وقتی ما جزیره مجنون را فتح کردیم شاید اولین کسی که تمام سیستم مخابراتی را وارد جزیره کرد شهید نریمی بود تا جایی که تمام نیروهای بسیجی و سرباز به راحتی با خانواده‌هایشان تماس تلفنی داشتند.

کمتر مناطقی می‌دیدیم و شاید هم وجود نداشت که یک سیستم مخابراتی قوی داشته باشد چون ما هم در فاو بودیم و هم در کربلای پنج، هیچ جا مانند جزیره خطوط مخابراتی نداشت.

شهید نریمی به دلیل تسلطی که داشت و کار خوبی که انجام می‌داد جزایر را به تلفن مجهز کرد و رزمندگان اسلام در این منطقه به راحتی با خانواده‌های خود تماس می‌گرفتند و خبر سلامتی خود را به آنان می‌دادند.»

lgan_452254_920.jpg

شهید مهدی نریمی چهارم تیرماه سال 1367 همراه سردار سرلشکر شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع)، سردار شهید حسن بهمنی فرمانده مخابرات قرارگاه تاکتیکی خاتم 4 و مسئول ارتباطات رادیویی مخابرات سپاه ششم امام صادق(ع) و سردار شهید محمود نویدی مسئول ادوات جنگی قرارگاه سری نصرت در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکر پاکش پس از سال‌ها غربت و بی‌نشانی، روز پنجشنبه یکم مهر سال 1389 تشییع شد و در کنار شهید علی هاشمی در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.

نگاهی کوتاه به زندگی سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

https://uupload.ir/files/ke58_111929_864.jpg

سردار سرلشکر شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع) دهم شهریور سال 1340 در اهواز دیده به‌جهان گشود و چهارم تیر سال 1367 در جزیره مجنون به‌شهادت رسید.

پیکر پاک شهید هاشمی پس از سال‌ها غربت توسط کمیته جستجوی مفقودین تفحص و 27 اردیبهشت سال 1389 تشییع شد و در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.

قدرت سازماندهی عجیبی داشت. در هنگام پذیرفتن مسئولیت سپاه حمیدیه و بعد سپاه سوسنگرد، تشکیلاتی را تحویل می‌گرفت که نه از لحاظ نیرو، کمیت و کیفیت مناسبی داشتند و نه از لحاظ امکانات و تجهیزات.

او با صحه‌صدری که داشت شروع به جذب نیرو می‌کرد و سختگیری‌های معمول را کنار می‌گذاشت و با حسن‌ظن تاثیرگذاری، تعداد قابل توجهی را به‌خدمت سپاه در می‌آورد.

از این نظر سپاه اهواز، حمیدیه و سوسنگرد مدیون مدیریت مثال‌زدنی و فرماندهی قوی و جذاب او بود.

این قدرت اداره و سازماندهی، در هدایت قرارگاه نصرت و در جذب نیروهای بومی و ماهیگیران در هور و نیز فراریان نظامی عراقی و ناراضی‌های پنهان در میان نیزارها برای کار شناسایی و اطلاعات، نقش تعیین‌کننده و به‌سزایی داشت.

همسر شهید هاشمی می‌گوید: «مشغله حاج علی زیاد بود. به‌خاطر مسئولیتش او را لحظه‌ای آرام نمی‌گذاشتند.

پیش ما هم که بود، تلفن‌ها و مراجعات رهایش نمی‌کرد. برای وضع حمل در بیمارستان بستری بودم. او هم حضور پیدا کرد. همرزمانش بعد از اطلاع از جای او، یکی یکی به بیمارستان آمدند، هر کدامشان با او کاری داشتند.

تعدادشان که زیادتر شد، حاج علی به‌ناچار در محوطه بیمارستان، آنها را دور هم جمع کرد و جلسه را همان‌جا در میان چمن‌های حیات بیمارستان برگزار کرد!

هم هوای من و فرزندان را داشت و هم از مسئولیتش غافل نبود.»

https://uupload.ir/files/xf93_631348_625.jpg

کار عملیاتی

https://s2.uupload.ir/files/111927_576_lff2.jpg

اواخر سال 1361 در هنگام طراحی عملیات والفجر مقدماتی، این ایده مطرح شد که با توجه به رملی بودن منطقه و وجود میادین مین و کانال های متعدد و دیگر موانع، نیروها با عبور از هور بتوانند خود را به العماره رسانده و پل استراتژیک ((العزیله)) را در خاک دشمن منفجر کنند.

در جلسه ای با حضور فرماندهان، محسن رضایی، مجید بقایی، حسن باقری و... از یک سو و حاج علی هاشمی، عباس هواشمی، سید محمد مقدم، حسن جرفی و بنده از سوی دیگر کار شناسایی هور به ما واگذار گردید.

حاج علی از این طرح خیلی استقبال کرد و خوشحال شد.

خاطره ای درباره سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

خودش آرامم کرد

https://uupload.ir/files/q2b8_2820404_544.jpg

بعد از مفقود شدن حاجی من رفتم توی اتاق و تا سه چهار روز من فقط گریه می کردم طوری که از بچه هام خجالت می کشیدم. من خیلی به علی وابسته بودم همش می گفتم خدایا کمکم کن. زندگی رو برای شوهر و بچه هام زهر کرده بودم.

دیگه یه روز خودش اومد توی خوابم خوابیده بودم روی زمین بعد از نماز صبح بود، با یک دشداشه سفید همین جوری که بغلش کرده بودم گریه می کردیم. تمام ریش هاش از گریه خیس شده بود اشک های من هی می چکید روی آنها. گفتمش: حاجی بلند شو گفت: (( من نمی توانم بلند شوم)) گفتم چرا؟ گفت: ((من کمرم شکسته)) گفتم برای چی؟ گفت: (( من از اشک های توکمرم شکسته)) گفتم: دیدی که فلانی چی میگه؟ میگه تو شهید شدی. گفت: (( دیگه باید راضی باشی به رضای خدا)) قشنگ این رو بهم گفت وقتی از خواب پریدم همینجوری گریه می کردم.

برای شوهرم تعریف کردم گفت: ((دیگه می خوای چه جوری باهات حرف بزنه که قبول کنی؟ )) از اون موقع تا حالا سعی کردم دیگه با خودم کنار بیام.

 

خاطره از خواهر شهید سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

آخرین دورهمی

https://uupload.ir/files/ha4q_13116693118201472221941987518914818095212.jpg

آن اواخر یک شب به خانه آمد و گفت: ((مادر! خواهرها و برادرهایم را جمع کن؛ می خواهم امشب شام دور هم باشیم.))

آن شب کنارم نشست و مرا بوسید. نگاهش چیزی را می گفت که برای من غریب بود یا دوست داشتم که غریب باشد. آخر من مادر بودم! چیزی نگذشت که از بام نگاه ما پرید و رفت.

 

خاطره از مادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

صحه صدر

https://uupload.ir/files/1av7_index.jpg

قدرت سازماندهی عجیبی داشت. در هنگام پذیرفتن مسئولیت سپاه حمیدیه و بعد سپاه سوسنگرد، تشکیلاتی را تحویل می گرفت که نه از لحاظ نیرو کمیت و کیفیت مناسبی داشتند و نه از لحاظ امکانات و تجهیزات.

او با صحه صدری که داشت شروع به جذب نیرو می کرد و سختگیری های معمول را کنار می گذاشت و با حسن ظن تاثیرگذاری، تعداد قابل توجهی را به خدمت سپاه در می آورد.

از این نظر سپاه اهواز، حمیدیه و سوسنگرد مدیون مدیریت مثال زدنی و فرماندهی قوی و جذاب او بود.

این قدرت اداره و سازماندهی، در هدایت قرارگاه نصرت و در جذب نیروهای بومی و ماهیگیران در هور و نیز فراریان نظامی عراقی و ناراضی های پنهان در میان نیزارها برای کا شناسایی و اطلاعات، نقش تعیین کننده و به سزایی داشت.

خاطره ای از سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

بیت المال مسلمین

https://uupload.ir/files/xsmc_858.jpg

شهید یک روز صبح که طبق معمول عازم منطقه جنگی بود، پرسیدم: ((شب برای شام هستی؟))

گفت: ((باخداست، کاری نداشتم حتما می آیم.))

برای اولین بار گفتم: ((آمدی نان هم بگیر.))

با لبخندی گفت: ((اگر یادم ماند، چشم.))

تا ساعت 12 شب منتظر ماندم بالاخره آمد.

با دو، سه تا نان سرد. گفتم: ((این ها را از کجا گرفتی؟))

گفت: ((جلسه طول کشید و این نان ها را از سپاه آورده ام، یادت باشد به جای آن ها نان ببرم.))

به شوخی گفتم: ((با این دو سه تا نان که سپاه ورشکست نمی شود.))

گفت: ((موضوع این نیست. موضوع بیت المال مسلمین است که باید رعایت کنیم.))

خاطره از همسر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

جلسه چمنی

https://uupload.ir/files/evrm_463971_308.jpg

مشغله حاج علی زیاد بود. به خاطر مسئولیتش او را لحظه ای آرام نمی گذاشتند.

پیش ما هم که بود، تلفن ها، مراجعات و... رهایش نمی کرد. برای وضع حمل در بیمارستان بستری بودم. او هم حضور پیدا کرد. همرزمانش بعد از اطلاع از جای او، یکی یکی به بیمارستان آمدند، هر کدامشان با او کاری داشتند.

تعدادشان که زیادتر شد، حاج علی به ناچار در محوطه بیمارستان، آن ها را دور هم جمع کرد و جلسه را همان جا در میان چمن های حیات بیمارستان برگزار کرد!

هم هوای من و فرزندان را داشت و هم از مسئولیتش غافل نبود.

خاطره از همسر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

دویار همرزم

https://uupload.ir/files/768q_images.jpg

بچه های مسجد دور علی آقا جمع شده بودند. رفتم برای همه چایی آوردم. دو نفر تازه وارد هم آمده بودند. سن و سالشان کمی بیشتر از علی آقا بود. جلوی آنها هم چایی گذاشتم.

یکی که بزرگتر بود. در گوش علی آقا چیزی گفت. هر سه نفر بلند شدند و رفتند به طرف کتابخانه.کلید کتابخانه فقط دست علی آقا بود. بعداً فهمیدیم اطلاعیه های امام، کتاب های ممنوعه و... را در گوشه ای نگهداری می کرد. آن دو نفر هم حسین علم الهدی و محسن رضایی بودند.

خاطره ای درباره سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

تربت پاک سردار سرلشکر شهید علی هاشمی در گلزار شهدای اهواز

https://uupload.ir/files/0hbj_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B7%DB%B0%DB%B4%DB%B1%DB%B7_%DB%B1%DB%B2%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B5.jpg

تربت پاک سردار شهید حسن بهمنی در گلزار شهدای اهواز

https://uupload.ir/files/fz3b_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B7%DB%B0%DB%B4%DB%B1%DB%B7_%DB%B1%DB%B2%DB%B2%DB%B2%DB%B4%DB%B2(0).jpg

جشن تولد

https://uupload.ir/files/ez86_111207_400.jpg

علی هاشمی در ۱۷ سالگی وارد مبارزات انقلاب شد. ۱۹ سالگی فرمانده شد. در ۲۱ سالگی فرماندهی چند تیپ را بر عهده گرفت و در ۲۷ سالگی به شهادت رسید و در ۴۹ سالگی پیکرش پیدا شد.

 من ۴۹ سالگی علی را جشن تولد او قرار داده‌ ام چرا که آن زمان بود که محسن رضایی برای اولین بار اعلام کرد علی هاشمی فرمانده قرارگاه فوق سری نصرت بود.

 

سردار غلامرضا گرجی ‌زاده همرزم سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

تنها دیده بان

https://uupload.ir/files/jizz_743306_903.jpg

ماشین جهنمی و جنگی عراق که شهرهای بستان و سوسنگرد را اشغال کرد، نگرانی علی آقا از سقوط شهر حمیدیه بیشتر شد. تعداد اندک سپاهی های حمیدیه جواب گوی تجهیزات و نفرات دشمن نبودند، اما علی بی تاب و ناآرام دنبال راهی می گشت تا مقابله با دشمن را تحقق بخشد. سرانجام تصمیم عجیبی گرفت.

یک ژ-3، یک آرپی جی، همراه با مهمات آن ها را برداشت و بدون آن که کسی را همراه ببرد به طرف نخلستان های اطراف جاده حمیدیه به سوسنگرد شتافت.

سنگینی بار، نفسش را می برید. عرق از چهار ستون بدنش می ریخت و تشنگی کلافه اش کرده بود اما اراده اش فوق همه این چیزها بود.

با خود می گفت: ((باید مثل یک دیده بان مراقب باشم تا اگر بعثی ها از راه رسیدند، حداقل غافلگیر نشویم. با بند حمایل از یکی از نخل ها بالا رفت و چشم به جاده دوخت. سیاهی یک خودرو را از دور دید. نزدیک که شد، از درخت پایین آمد. گرد و خاک زیادی به هوا برخاسته بود. به زحمت دو نفر سرنشین خودرو را تشخیص داد.

استاندار خوزستان آقای غرضی بود و یک راننده. به طرفشان رفت. آقای غرضی او را به گرمی در آغوش کشید و با محبت بسیار و مهربانی گفت: ((از یک نفر کاری بر نمی آید. نیروهای چمران در راه هستند، نیروی کمکی از سپاه هم می آیند.

آن موقع بود که اندکی از چروک صورتش کاسته شد. و در نگرانی قلبش، اندکی فروکش کرد.

خاطره ای درباره سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

طعم اولین پیروزی

https://uupload.ir/files/xf93_631348_625.jpg

اوایل مهرماه سال 1359 عراق پس از اشغال سوسنگرد، از دو محور به حمیدیه حمله کرد. هیچ نیرویی جلودارش نبود. اگر حمیدیه به تصرف بعثی ها در می آمد، اهواز در خطر سقوط قرار می گرفت.

سه دسته نیرو به صورت خود جوش و از سر غیرت به مقابله پرداختند. نیروهای سپاه اهواز به فرماندهی سردار علی شمخانی و شهید علی غیوراصلی؛ نیروهای مردمی و سپاه حمیدیه به فرماندهی حاج علی هاشمی و بچه های هوانیروز ارتش.

در این یورش جوانمردانه، نیروهای عراق پس از به جا گذاشتن تعداد قابل توجهی از تجهیزات و تانک ها و نفربرها تا پشت دروازه سوسنگرد به عقب نشستند و مردم و نیروهای مسلح طعم اولین پیروزی را در این منطقه چشیدند.

سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

می رفت و بر می گشت

https://uupload.ir/files/2y5h_111926_803.jpg

زمانی که حاج علی از جبهه بر می گشت، محمد حسین زودتر درب را برایشان باز می کرد و زینب خانم از این بابت ناراحت می شد.

یادم هست که حاجی دوباره به بیرون می رفت و دوباره در می زد و می خواست که زینب در را باز کند.

خاطره از همسر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

ماشاء الله به این استاد

https://uupload.ir/files/dma_139304041648187843080544.jpg

حاجی هم شجاع بو، هم خونسرد بود و هم خبره. ایشون یه دوره ای تو سپاه حمیدیه بهمون آموزش دادند. دوره آموزش فنون جنگ در مورد بحث فرماندهی.

خوب یادمه وقتی کسی می آمد و این جزوه ها را می دید می گفت اینو کی بهتون درس داده؟ می گفتم: فرماندمون علی هاشمی. با تعجب می گفتند: علی هاشمی؟ این باید کار کسی باشد که سال های سال تو جنگ بوده، تو نظام بوده، تو ارتش بوده تا بتونه این چیزها را بیان کنه.

ماشاءالله چیزهایی که بیان می کرد که یک سرلشکر هم اطلاع نداره یک آدم ساده بود ایشون از برادر به من نزدیکتر بود من مشکلات خصوصی خودمو به ایشون می گفتم خیلی راحت حل می کرد.

می گفت: توصیه می کنم خونسرد باش، با تقوا باش، خدا را مدنظر بگیر.

 

خاطره از سید طالب موسوی حزبه همرزم سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

قلب پاک

https://uupload.ir/files/mkc4_139312061648404014818975.jpg

حاج علی هاشمی خوش اخلاق بود، مدیر بود، مدبر بود، بچه ها رو جمع کرد فرقی بین بچه ها نگذاشت.

بچه های دشت آزادگان، بچه های حمیدیه و بچه های اهواز همه را جمع کرد این قدر این مرد قلبش پاک بود که همه را با یک دید نگاه می کرد فرقی برایش نداشت.

هر کس بهتر کار می کرد او را تشویق می کرد و هر کسی هم خوب کار نمی کرد او را سرزنش نمی کرد.

 

حاج حسن طاهرعطشانی همرزم سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

بی ریا

https://uupload.ir/files/73we_ali_hashemi_01.jpg

او هیچ وقت از مسولیتش در جبهه حرفی نمی زد وخود را یک بسیجی حساب می کرد و کم کم می دیدم که مسولین سپاه به اتفاق همسرم به منزل می آمدند.

و همین طور مشقله کاری که داشتند کم کم به مسئولیت ایشان پی بردم .رابطه همسرم با من بسیار خوب بود و همیشه با احترام زیاد با من برخورد می کرد به خصوص در حضور فرزندانمان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نمی زد و همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا می زد و یادم نمی آید که یک بار با صدای بلند صحبت کرده باشد و اگر اشتباهی از من یا خانواده اش می دید جلوی جمع خانوادگی مطرح نمی کرد و در جای خلوت نصیحت مان می کرد.

 

خاطره از همسر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

مردی شجاع

https://uupload.ir/files/ke58_111929_864.jpg

یادم هست به دلیل رفت و آمد خانوادگی ازفعالیت های انقلابی همسرم با خبر بودم و انقلابی بودن وی را از طریق صحبت های خانواده ایشان و دیدن کتاب ها و اعلامیه های امام خمینی (ره) می شد فهمید.

ایشان همیشه روحیه ی شجاعی داشتند طوری که همسایه روبروی خانه پدری شان از مزدوران زمان شاه بود و فعالیت های همسرم را زیر نظر داشت اما ایشان بدون هیچ ترسی فعالیت های خود را که از جمله آنها، پخش اعلامیه های حضرت امام بود انجام می دادند.

 

خاطره از همسر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

مردی انقلابی

https://uupload.ir/files/129u_111926_803.jpg

نزدیک انقلاب که شد دیگه خودش یک انقلابی کامل بود، اعلامیه پخش می کرد. دو بار ساواک گرفته بودش ولی نرسیده به زندان آزادش می کردند و می گفتند که برو خانه، پاهاش سوراخ شده بود به خاطر اینکه ارتشی ها اونها رو با پوتین می زدند.

تو فلکه حصیرآباد پاهاش زخمی شده بود به خاطر کتک هایی که بهش می زدند ولی به من نمی گفت، بهش می گفتم چرا پاهات زخم شد بهم می گفت: (( توی فوتبال این جوری شده)) به من حقیقت رو نمی گفت که مبادا من ناراحت بشم.

 بعد از انقلاب گفت: مامان یادته پاهام چطور سوراخ می شدند! ارتشی ها با پوتین می زدند توی پاهامون.

خاطره از مادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

حاج علی و فوتبال

 

https://uupload.ir/files/ws1e_11-8-1-185620hemmat.jpg

حاج علی فوتبال بازی می کرد عضو تیم محله حصیرآباد بود. اسم تیم را گذاشته بودند شهباز. البته در حین بازی به واجباتش اهمیت می داد. مثلا یکبار وسط بازی وقت اذان شد. بازی را تعطیل کرد و خودش کنار زمین فوتبال اذان گفت.

خاطره از عادل هاشمی برادر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

یک بسیجی ساده

https://uupload.ir/files/0ia_111923_190.jpg

در تاریخ شهریور سال شصت عملیات شهید رجایی و باهنر در کرخه مجید سیلاوی شهید شد بعد از عملیات حاجی را دیدم گفتم: حاجی سیلاوی شهید شد.

اولین بار دیدم حاج علی هاشمی نشست بعد گریه کرد. اولین بار در عمرم دیدم که گفت: ((کمرم رو شکست مجید کمرم را شکست)) فقط یکبار دیدمش.

والا همیشه تو لحظات سخت جنگ ایشون خونسرد بود با درایت تصمیم می گرفت و دستور می داد و کارش را انجام می داد و رفتارش مثل یک شخص عادی بود اصلا وقتی جایی می رفتیم مثلا وقتی قرارگاه مشترک می رفتیم وقتی می گفتند با هم چند نفری بیایین داخل اصلا نمی دونستند علی هاشمی کدوم یکیمونه. فقط می دیدند یک عده ای لباس بسیجی تنشان است راحت می اومد داخل بدون اینکه خودش را معرفی کنه پشت سر ما می اومد. هی نگاه می کردن بعد می گفتن علی هاشمی کیه؟ می گفتیم: ایشون علی هاشمی هستن.

تعجب می کردن چون فکر می کردن علی هاشمی یک شخصیه که سر و وضع آنچنانی داره یا محافظ داره در حالیکه اینجوری نبود.

خاطره از سید طالب موسوی حزبه همرزم سردار سرلشکر شهید علی هاشمی

سردار هور

https://uupload.ir/files/svw_index.jpg