جانباز 70 درصد شهید محمود قلیان

















مداح شهید سید مجتبی علمدار یازدهم دی سال 1345 در ساری چشم به جهان گشود. در نوجوانی عضو بسیج شد و سال 1362 به کردستان رفت.
اولین بار در عملیات کربلای 1 شرکت کرد، مدتی بعد وارد گردان مسلم بن عقیل لشکر ۲۵ کربلا شد و تا پایان جنگ آنجا ماند.
در عملیاتهای کربلای 4 و کربلای 5 حضور داشت، سال 1366 فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل شد و در عملیات والفجر ۱۰ نقشآفرینی موثری داشت.
در کردستان عراق از ناحیه پهلو مجروح شد. سرانجام یازدهم دی سال ۱۳۷۵ بر اثر عوارض شیمیایی شهید شد و پیکر پاکش در گلزار شهدای ساری آرام گرفت.
شهید سید مجتبی علمدار در وصیتنامهاش نوشت: «اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی میکنند نماز است. پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع و خشوع در نماز طلب کنید به همه شما وصیت میکنم همه شمائیکه این صفحه را میخوانید، قرآن بخوانید بیشتر بشناسید، بیشتر عشق بورزید، بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید و بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید. سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچههای منزلتان، بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
به دوستان و برادران عزیزم وصیت میکنم کاری نکنند که صدای غربت فرزند فاطمه(س) مقام معظم رهبری را که همان ناله غریبانه فاطمه(س) خواهد بود به گوش برسد همانطوری که زمان امام خمینی(ره) گوش به فرمان بودید و در صحنههای انقلاب حاضر و آماده ایثار جان و مال و زندگی [باشید].
سردار شهید فریدون غلامی حاجیآباد در شهریورماه سال 1343 در روستای حاجیآباد از توابع بخش مرکزی شهر دزفول در یک خانواده مذهبی متولد شد. از زمان دانشآموزی انقلابی شد و تا لحظه ورود امام به کشور در تظاهرات شرکت میکرد.
در پنجم آذرماه سال 1358 پس از صدور فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل بسیج، به همراه جوانان و نوجوانان روستای خود عضو بسیج شد. در آن زمان به دلیل غصب زمینهای کشاورزی روستا توسط رژیم پهلوی، همراه دیگر خانوادههای روستایی در شهرک زراعی شوش که بعد از پیروزی انقلاب به شهرک شهید محمد منتظری تغییر نام داد، ساکن شدند.
در دیماه سال 1365 آموزش تخصصی فرماندهی دسته را گذراند و سپس به گردان عمار لشکر ولیعصر(عج) در پادگان کرخه اعزام شد. مدتی در جبهههای جنوب و در منطقه عملیاتی شلمچه حضور داشت و چند صباحی نیز به کردستان رفت.
در طول حضور در جبهههای حق علیه باطل سه بار مجروح شد. دو بار در اثر ترکش و بار آخر در اثر اصابت یک خمپاره 60 در دوم شهریورماه سال 1366 که قطع نخاع شد و مدال جانبازی را به گردن آویخت.
به دلیل عوارض مجروحیت بارها در بیمارستانهای اهواز و تهران بستری شد تا اینکه روح بلندش در روز دوشنبه هفدهم بهمن سال 1401 پس از 35 سال جانبازی به آسمان پر کشید و به فیض شهادت نائل آمد.
شهید فریدون غلامی حاجیآباد در سن 58 سالگی به شهادت رسید پیکر پاکش در روز چهارشنبه 19 بهمن سال 1401 تشییع شد و در گلزار شهدای محمد بن جعفر طیار دزفول آرام گرفت.




جانباز شهید حسن مزارع از رزمندگان شهر سردشت زیدون، تکنسین برق سنگین ناو نیروی دریایی ارتش بود که در سال 1345 در روستای چم شهرستان بهبهان دیده به جهان گشود و در سال 1362 به استخدام ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد.
وی در روز 25 آبانماه سال 1365 در اسکله بندر امام خمینی(ره) بر اثر بمباران هوایی از ناحیه سر، گردن و صورت دچار مجروحیت و موج انفجار شد و مدال جانبازی را به گردن آویخت.
شهید حسن مزارع پس از تحمل 30 سال درد و رنج مجروحیت در روز جمعه سوم اردیبهشتماه سال 1395 شهد شیرین شهادت را نوشید و به دوستان و همرزمان شهیدش پیوست.
پیکر پاک و مطهر جانباز شهید حسن مزارع عصر روز شنبه چهارم اردیبهشتماه سال 1395 با حضور قشرهای مختلف مردم و خانوادههای معظم شهدا در زادگاهش تشییع شد و پس از وداع خانواده، دوستان، همرزمان و بستگان در گلزار شهدای شهر سردشت زیدون آرام گرفت.






سردار شهید علی لویمی بیستم مهرماه سال 1345 در اهواز بهدنیا آمد، دو خواهر و دو برادر دارد و خود فرزند ارشد خانواده است.
با شروع جنگ به جبهه رفت و بههمراه سردار شهید نادر مهدوی به نبرد با آمریکا پرداخت و در آن حماسه بهیادماندنی جانباز شد.
شهید علی لویمی صبح شنبه ۳۱ شهریور سال ۱۳۹۷ در رژه نیروهای مسلح در بلوار قدس اهواز در کنار ۲۲ نفر دیگر توسط تروریستها شهید شد که پیکر پاکش همراه شهید سید حسن سواری، شهید میلاد جهانگیرینژاد، شهید رضا شعیبی، شهید سینا آقاجری، شهید اسماعیل شفیعینژاد، شهید علی کمایی و شهید محمد عذاری در قطعه شهدای حله گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.
محمود مهدویفر دوست شهید علی لویمی میگوید: «در شهرک الهیه اهواز با هم همسایه بودیم. شهرک که راهاندازی شد مسجد و نمازخانه نداشت. شهید لویمی برای این مسئله خیلی پیگیر بود، همان ابتدا توانستیم یک اتاق از حوزه بسیج شهری را برای ایجاد پایگاه معنوی شهرک از بسیج بگیریم.
برای راهاندازی مسجد شهرک تلاشهای زیادی کرد، یک روز که فرمانده سپاه خوزستان برای بازدید به آنجا آمده بود درخواست کردیم که یک مسجد در اینجا بسازند که ساخته شد.
شهید لویمی پای ثابت نماز و پاتوق مومنانه شهرک بود. بهواسطه جنایتی که آمریکاییها در حق او کرده بودند واقعا زندگیش سخت شده بود. تفنگ را در کشاله رانش گذاشتند و حین شلیک میچرخاندند که یک سوراخ عمیقی در کشالهاش ایجاد شد، زانویش را نیز با شوکر برقی از کار انداخته بودند.
با شکنجههای جسمی آمریکاییها از جمله ریختن ماده شوینده به دهانش، ریههای او از بین رفته بود و تقریبا هر سال چند ماه بستری بودند.»




شهید سیروس پاکنیا از جانبازان 70 درصد اهوازی در سال 1343 به عنوان نخستین پسر خانواده در شهر دارخوین شهرستان شادگان دیده به جهان گشود.
این جانباز شهید با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و دوران دفاع مقدس به عنوان بسیجی لباس رزم به تن کرد و به جمع رزمندگان اسلام پیوست.
شهید سیروس پاکنیا پس از حضور در جبهههای حق علیه باطل، در تاریخ هجدهم خردادماه سال 1361 بر اثر اصابت ترکش به نقاط مختلف بدنش به افتخار جانبازی نائل شد.
شهید پاکنیا یکی از رزمندگانی بود که در عملیات طریقالقدس در منطقه جنوب شرکت کرد و جانباز 70 درصد شد.
این جانباز بسیجی بیش از این فراق یاران شهید را تاب نیاورد و در روز سه شنبه 15 مرداد ماه سال 1392 در آستانه عید سعید فطر شربت شهادت نوشید و میهمان شهیدان شد.
پیکر پاک شهید سیروس پاکنیا از جانبازان 70 درصد عملیات طریقالقدس روز پنچشنبه 17 مراد در اهواز تشییع شد.
در این مراسم که جمعی از جوانان نسل سومی حضور داشتند تشییع پیکر پاک شهید سیروس پاکنیا از شهرک زردشت اهواز آغاز شد و تا گلزار شهدای این شهر ادامه داشت.
پیکر پاک شهید سیروس پاکنیا پس از تشییع توسط مردم و جوانان قدرشناس اهوازی، در قطعه جدید گلزار شهدا در کنار شهید سید عبدالله ولیشرف، شهیده فاطمه آقاجاری، شهیده مریم دانشیان، شهید دانیال چالنگیزنگنه و شهید جاسم مظرینژاد آرام گرفت.
مراسم تشییع پیکر پاک شهید سیروس پاکنیا به قدری غریبانه و مظلومانه برگزار شد که دل هر بینندهای را به درد میآورد.
در این مراسم که حضور جوانان اهوازی به ویژه جوانان محله زردشت پرشور بود چند تن از جانبازان دوران دفاع مقدس نیز حضور داشتند.






_wi1i.jpg)


شهید نوذر شاه ولی کوه شوری چهارم مردادماه 1346 در خانواده ای کشاورز، مومن و متدیّن به عنوان دومین فرزند خانواده در روستای کلدوزخ ایذه پا به عرصه حیات نهاد. پدرش سنجر نام داشت و پاسدار بود. با دسترنج کشاورزی پدر و زحمات طاقت فرسای مادر رشد و بالندگی یافت.
سختی های زندگی فقیرانه و پاک را از همان ابتدای زندگی لمس کرد و در دوران کودکی یاد گرفت که باید مردانه و سربلند زیست و در مقابل سختی ها ایستاد و مقاومت کرد.
دوران تحصیلات ابتدایی را در روستای کلدوزخ یک با موفقیت پشت سر گذاشت. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد دوره تحصیلی راهنمایی شد.
حالا دیگر نوجوانی بود که خوب و بد روزگار را درک می کرد. در این دوران رشد و بلوغ، با شور و علاقه خاصی در تدارک و آماده سازی مراسم عاشورای حسینی به خصوص در سال های 1356 و 1357 شرکت می کرد. صدای زیبایی داشت و گاهی نوحه سرایی می کرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به شدت در کارهایی که به گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی مرتبط بود، با حضور در مسجد، مراسم و مناسبت ها و همچنین راهپیمایی ها شرکت فعالی داشت.
در روستای محل زندگی اش تا قبل از انقلاب مسجد وجود نداشت، اکثر اوقات بر بلندای درخت کهن سال توتی که در منزل پدری اش بود اذان می گفت، مردم اهالی صدایش را تا دورترین نقطه روستا می شنیدند و می فهمیدند که هنگام اذان و نماز است.
به شدت به انقلاب دل بسته بود. عاشق امام خمینی(ره) بود و هیچ تعرضی را به نام و شخصیت ایشان برنمی تابید و بارها به دلیل همین مسئله درگیر شد.
با تشکیل بسیج، وی هم عضو این نهاد شد. علی رغم پایین بودن سن، بیشتر ایام تا پاسی از شب را در بسیج می گذراند و بدین صورت ارادتش به امام و انقلاب، بخش مهم و تفکیک ناپذیر شخصیت او تبدیل شده بود و هر آنچه در لحظات او بود همه را در آیینه امام می دید و لاغیر.
با شروع جنگ تحمیلی در شهریور 1359 فقط 13 سال داشت، بارها تلاش کرد که وارد میدان مقابله مستقیم با دشمنان انقلاب اسلامی شود، ولی به دلیل پایین بودن سن اجازه حضور نیافت.
در سال های بعد نیز به دلیل حضور برادر بزرگ تر در جبهه ها، اجازه یحضور در میدان نبرد را پیدا نکرد. زمان به کندی برایش می گذشت و در حسرت دیدار به جبهه ها، اخبار و حوادث را پیگیری می کرد.
بالاخره دوران جدایی برای او تمام شد و در سال 1364 به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. دوران آمادگی سختی را برای شرکت در عملیات والفجر 8 گذراند.
تعدادی از دوستان و هم کلاسی ها با هم همراه بودند، دوران آموزشی را با موفقیت گذراندند و آماده نبرد سرنوشت ساز فتح فاو شد."یا فاطمه الزهرا(س)" این نوای خوش عاشقی بود که در شب عملیات والفجر 8 به عاشقان فرمان عشق بازی می داد.
در اولین روزهای نبرد سخت فاو بود که سنگرش توسط گلوله توپ دشمن هدف قرار گرفت. پس از خارج کردن پیکرش از زیر آوار و مشاهده شکاف بزرگ جمجمه اش، همه با او به عنوان اولین شهید از جمع دوستان وداع کردند و او را به گروه تعاون یگان سپردند. اما اراده الهی چیز دیگری بود، اینکه او با جسم مجروح بماند و سال ها علمدار زنده انقلاب برای مردم دوران پس از جنگ باشد.
خانواده ابتدا خبر شهادتش را شنیدند، ولی پس از مدتی جستجو و سردرگمی و تماس با تمامی بیمارستان های محل اعزام مجروحان و شهداء به نام مشابهی در بیمارستان نمازی شیراز برخوردند که قرار شد پدر شهید برود و ببیند آیا همان نام مشابه فرزندش می باشد یا خیر؟ آری، تقدیر چنین بود. نوذر را در کمای عمیق و پس از چند بار عمل بزرگ روی مغز ملاقات کردند.
یک سال و اندی با این زخم های عمیق و هزاران درد دیگر سپری شد. پس از سه سال یعنی حدود سال 1367، توانست دوباره را بیفتد. اما سمت چپ بدنش فلج بود. (چشم چپ، نابینا و دست و پای چپ، فلج بود).
هیچ خاطره ای از گذشته نداشت، جز چند نفری که در دوران سه ساله ی اول مجروحیت با او همراه بودند، هیچکس را نمی شناخت. به سختی صحبت می کرد و به سرعت فراموش می کرد.
سرانجام این جانباز والامقام در 27 اسفند سال 1391 پس از سال ها رنج و مشقت در یکی از بیمارستان های تهران به خیل عظیم یاران شهیدش پیوست.
پس از تشییع باشکوه و کم نظیری که اقشار مختلف مردم در آن حضور داشتند در گلزار شهدای روضه الزهرا شهر ایذه آرام گرفت تا میعادگاهی برای عاشقان شهادت و ولایت باشد.
