سردار شهید فاضل شیرالی


سردار شهید فاضل شیرالی فرمانده گردان مقداد هفدهم دی سال 1342 در شهرستان آبادان چشم به جهان گشود، خانواده پرجمعیتی داشتند که 5 خواهر و 3 برادر بودند، ذر ذییرستان وارد فعالیتهای سیاسی و انقلابی شد .
بسیار فعال و کوشا بود. همیشه رهبری بچههای بسیج محل را بهعهده داشت و همه را برای فعالیتهای مذهبی سازماندهی میکرد. محب اهل بیت(ع) بود و هر جا برنامهای برای ائمه اطهار(ع) برگزار میشد برای کمک پیش قدم بود. بعد از پیروزی انقلاب وارد سپاه شد.
با شروع جنگ تحمیلی همراه با دیگر رزمندگان اسلام به جبهه اعزام شد، مدتی از طرف سپاه در گردان 77 محرم و گردان مقداد مأمور شد. بهدلیل شجاعت و مدیریتی که در مسائل نظامی داشت بهعنوان جانشین گردان زرهی مقداد و فرمانده گردان مقداد در عملیات کربلای 4 و عملیات کربلای 5 انتخاب شد سرانجام در بیست و یکم دی سال 1365 در کانال ماهی شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
سردار شهید فاضل شیرالی در سن 23 سالگی در عملیات کربلای 5 شهد شیرین شهادت را نوشید که پیکر پاکش پس از تشییع، در گلزار شهدای بندر ماهشهر آرام گرفت.
شهید فاضل شیرالی عاشق امام حسین(ع) بود و پای تمام امضاهاش هم مینوشت: «انا حقیر خادم الحسین».
آرزویش بود و همیشه میگفت که دوست دارم مثل اربابم شهید بشوم که همین طور هم شد و مثل اربابش بدون سر پر کشید و آسمانی شد.
در دوران دفاع مقدس که در دارخوین حضور داشتند در صفهای نماز جماعت و مراسم زیارت عاشورا حاضر میشد و سوز دعایش در میان رزمندگان شور و نشاط عجیب و خاصی بر پا میکرد.

شهید منصور حسینزاده در روز 13 مهرماه سال 1341 در آبادان دیده به جهان گشود و در تاریخ 23 مهرماه سال 1359 چند روز پس از آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران به فیض شهادت نائل آمد.
این دلیرمرد خوزستانی در سن 18 سالگی در جاده ماهشهر به آبادان به شهادت رسید و روح بلندش به آسمان پر کشید.
روحانی شهید محمود حسینزاده نیز در دهم مردادماه سال 1336 در آبادان چشم به جهان گشود و در نوجوانی برای تحصیل علوم دینی به حوزه علمیه رفت و طلبه بود.
وی هنگام شهادت برادرش در شهر قم به بود و روز بعد که برای سرکشی به جاده ماهشهر به آبادان رفت به اسارت نیروهای بعثی در آمد.
پس از اسارت شهید محمود حسینزاده توسط عراقیها تیرباران شد و یک روز پس از شهادت برادرش یعنی تاریخ 24 مهرماه سال 1359 آسمانی شد و به خیل شهیدان پیوست.
پیکر پاک و مطهر شهید منصور حسینزاده و برادرش روحانی شهید محمود حسینزاده از زمان شهادت تا کنون به وطن بازنگشته است و جاویدالاثر هستند.


شهید مدافع امنیت هادی کنعانی بیست و چهارم آذر سال ۱۳۶۰ در یک خانواده پرجمعیت در آبادان چشم به جهان گشود، هفت خواهر و دو برادر دارد که خود کوچکترین فرزند خانواده بود.
در نوجوانی اوقات و فراغت خود را همراه دوستانش در مسجد سپری میکرد، در دبیرستان رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرد و در این رشته دیپلم گرفت.
بعد از گرفتن دیپلم به خدمت سربازی رفت و سپس در نیروی انتظامی جذب و مشغول خدمت شد.
در سال ۱۳۸۶ با یک بانوی متدین ازدواج کرد که صاحب یک پسر شد و پسر دیگرش نیز پس از شهادت پدر بهدنبا آمد، در طول زندگی مشترک خود که ۱۴ سال طول کشید، برای همسرش یک همراه خوب و نقش یک حامی را ایفا کرد، همچنین برای پسرش نیز پدری مهربان و دلسوز بود.
در کلانتریهای زیادی در سراسر خوزستان خدمت کرد که در محل خدمت خود برای مردم پدرانه دلسوزی میکرد.
خیلی مهربان بود ولی در هنگام کار مصمم و قاطع و تمام تلاشش را به کار میبست که حق کسی ضایع نشود.
آنقدر دلسوز مردم بود که همراه با تعدادی از همکارانش صندوقی را تشکیل داده بودند و ماهیانه مقداری از حقوق خود را به نیازمندان و مستضفعان اختصاص دادند.
بسیار خانوادهدوست بود و به پدر و مادر خود علاقه زیادی داشت به طوری که مانند یک خادم به آنها خدمت میکرد.
شهید هادی کنعانی رئیس پلیس اطلاعات و امنیت فرماندهی انتظامی شهرستان کارون ۲۸ آبان سال ۱۴۰۰ در درگیری با سارقان مسلح در قلعهکنعان به درجه رفیع شهادت نائل آمد که پیکر پاکش پس از تشییع در شهرستان کارون، در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.








_5ryn.jpg)
_1jhw.jpg)











سردار شهید داریوش باقریکاهکش فرزند امیرقلی در تاریخ 12 خرداد ماه سال 1340 دیده به جهان گشود و در دوران دفاع مقدس به جبهههای حق علیه باطل شتافت.
این جوان دلیر در حالی که عضو ستاد تیپ 72 محرم و مسئول محور عملیاتی آبادان-خرمشهر بود در تاریخ 4 تیر ماه سال 1367 در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکر مطهر سالها در غربت ماند.
پس از 24 سال پیکر پاک سردار شهید داریوش باقریکاهکش توسط کمیته جستجوی مفقودین شناسایی شد و در روز چهارشنبه 29 آذر ماه سال 1391 در اهواز تشییع شد.
پیکر مطهر این سردار سرافراز سپاه اسلام پس از تشییع به گلزار شهدای اهواز انتقال یافت و در کنار سردار سرلشکر شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع)، سردار شهید مهدی نریمی مسئول مخابرات قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع) و سردار شهید حسن بهمنی سردار شهید حسن بهمنی فرمانده مخابرات قرارگاه تاکتیکی خاتم 4 و مسئول ارتباطات رادیویی مخابرات سپاه ششم امام صادق(ع) آرام گرفت.

رمز موفقیت مریم این بود که هیچگاه دلبسته دنیا نشد و دنیا و زرق و برقش را نمیدید.
من تنها چهار سال با مریم همرزم بودم، برای انتخاب دوست باید بیشترین دقت را انجام دهیم اما مریم پیش از آنکه دوست من باشد الگوی خوب و مطمئنی بود.
مریم نخست به عنوان امدادگر در بیمارستان مشغول فعالیت بود و سپس وارد بنیاد شهید شد، مریم روحی پویا داشت و سکون و یکجا ماندن را نمیتوانست تحمل کند و اگر میدید در جای دیگری میتواند خدمت کند خود را به آنجا میرساند.
او پس از مدتی فعالیت در بیمارستان، به عنوان مددکار اجتماعی در بنیاد شهید مشغول شد و به مددکاری و مواظبت از مادران شهیدان میپرداخت و او اعتقاد داشت که مراقبت از مادران شهدا چیزی کمتر از جنگیدن در جبههها نیست.
زهرا سامری همرزم شهیده مریم فرهانیان

شهید عباس مکارمی در تاریخ 17 فروردین ماه سال 1343 در روستای اسفرجان از توابع شهرضا چشم به جهان گشود. پدرش یدالله نام داشت.
در ابتدای کودکی پا به پای دیگر همسالان خود برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد دانش آموز کلاس سوم راهنمایی بود.
شهید عباس مکارمی در تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ بر اثر آتش سوزی سینما رکس آبادان به همراه تعداد زیادی از همشهریانش توسط عوامل رژیم شاهنشاهی مظلومانه به شهادت رسید.
برادرش شهید منوچهر مکارمی نیز در همین روز بر اثر آتش سوزی سینما رکس آبادان به فیض شهادت نائل آمد و به سوی آسمان پر کشید.
پیکر پاک و مطهر شهید عباس مکارمی پس از شهادت به همراه دیگر شهیدان این جنایت تروریستی از جمله برادرش شهید منوچهر مکارمی با حضور اقشار مختلف مردم در زادگاهش تشییع شد و در خانه ابدی آرام گرفت.
شهید عباس مکارمی در سن 14 سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید و تربت پاکش در گلزار شهدای آبادان زیارتگاهی برای عاشقان و دلسوختگان است.
پ.ن: بنا بر درخواست خانواده شهید عباس مکارمی در روز جمعه شانزدهم اردیبهشت ماه سال 1401 عکس شهید اصلاح شد.


دانشآموز شهید صادق میگینژاد سیزدهم اردیبهشت سال 1338 در آبادان دیده به جهان گشود، در سال 1342 به اتفاق خانوادهاش به بوشهر هجرت میکند.
دوران ابتدایی را در دبستان شهید عاشوری و دوران راهنمایی و دبیرستان را تا قبل از شهادت در دبیرستان سعادت طی کرد.
بسیار باهوش و باایمان بود، مردم را جهت شرکت در راهپیماییهای ضد رژیم شاه تشویق میکرد، همیشه مورد تعقیب مامورین بود که در ساعت 8:30 دقیقه هفدهم آبان سال 1357 هنگامی که قصد داشت به جمع دانشآموزان در دبیرستان سعادت بپیوندد در تیراندازی ماموران رژیم به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خواهر شهید میگوید: «خوشرویی و خوشطبعی او زبانزد خاص و عام بود اگر گاهی، اتفاقی، کسی در طول مسیر به خواب میرفت بالای سر او میرفت و با گوشهایش بازی میکرد تا او را از خواب بیدار کند، میگفت اگر برگشتیم و از ما سئوال کردند کجا رفتید چه دیدید و چه شنیدید چه بگوییم؟ بیدار شوید، طبیعت را نگاه کنید و لذت ببرید.
به پدر و مادرم بسیار احترام میگذاشت اگر مادرم گاهی ناراحت بود مانند بچههای کوچک خود را در آغوشش میانداخت و او را میبوسید پدرم هم بازنشسته بود در کارها و امورات خانه هم خیلی کمک میکرد، دوران به خوبی میگذشت تا اینکه مدتی بود به خرمشهر نیامد، تلفنی از پدرم شنیده بودم که گرفتار مسائل انقلابی است و از درگیریهای پیدرپی او برایم میگفت. به پدرم گفتم که از این کارهای او جلوگیری کند ولی پدرم میگفت چگونه از کاری که با تمام وجودش به آن عشق میورزد جلوگیری کنم من او را دوست دارم هر چه را که او دوست بدارد دوست میدارم.»



سرباز شهید منوچهر لرکی در دومین روز از بهمن ماه سال 1339 در آبادان به دنیا آمد، پدرش امیرحسین، نام داشت و کارمند وزارت نفت بود.
به همراه دیگر همسن و سالان خود در کودکی راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته ریاضی و فیزیک ادامه داد.
در جریان انقلاب اسلامی مانند همه مردم ایران در تظاهرات ضد شاهنشاهی و طاغوت شرکت می کرد.
در دوران جوانی به خدمت اعزام شد و در نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران مشغول گذراندن سربازی خود شد.
از سوی یگان خدمتی خود به جبهه اعزام شد و در تاریخ 25 خرداد ماه سال 1360 در جبهه دارخوین شهد شیرین شهادت را نوشید و به آسمان پر کشید.
شهید منوچهر لرکی د عملیات فرمانده کل قوا به شهادت رسید و پیکر پاکش پس از انتقال به تهران، در قطعه 24 گلزار شهدا، ردیف 82 شماره 41 آرام گرفت.

شهید حبیبالله شوریده بیست و سوم مردادماه ۱۳۴۱ به عنوان فرزند هفتم در خانوادهای پرجمعیت در آبادان چشم به جهان گشود.
دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان تا سال چهارم را در زادگاهش سپری کرد. با شروع جنگ تحمیلی، خانواده او به امیدیه مهاجرت کردند.
از همان ابتدا با عنایت به حسن مسئولیتپذیری، احساس دین نسبت به انقلاب اسلامی و با توجه به فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر مردمیبودن جنگ، جهت گذراندن دورههای نظامی، سیاسی و پزشکی به یگانهای مستقر در امیدیه مراجعه و در یک دوره فشرده شرکت کرد، چند ماه نیز در کمیته توزیع ارزاق خانوارهای جنگزده ماهشهر به انجام وظیفه پرداخت. در سال ۱۳۶۰ برای ادامه تحصیل به اهواز رفت و در رشته فنی مکانیک دیپلم گرفت.
با شدت یافتن درگیریها در جاده اهواز- خرمشهر که تصرف آن برای عراقیها حیاتی بود، در کنار دیگر رزمندگان مانع این کار شد.
به عنوان آرپیجیزن در دو مرحله در جبههها از جمله عملیات شکست حصر آبادان حضور داشت، همچنین در عملیات والفجر مقدماتی همراه گروه خط شکن شهدا شرکت کرد و در 18 بهمن سال 1361 بر اثر ترکش تیر مستقیم دوشیکای دشمن در منطقه شیبمیسان زخمی شد که کسی نتوانست او را بازگرداند و آنقدر خون از بدنش رفت تا به شهادت رسید. پیکر مطهرش 10 سال بعد توسط کمیته جستجوی مفقودین شناسایی شد و بنابر وصیتش در گلزار شهدای آبادان آرام گرفت.
ذوق و مهارت زیادی در نقاشی داشت که میتوانست با ترسیم نقاشیهای زیبا، تابلوهای نقاشی خود را در نمایشگاهی در دید عموم بگذارد اما نامش در تابلوی عاشقان و شهیدان مکتب روحالله تا ابد به ثبت رسید.


بسم الله الرحمن الرحیم
{ إِنَّ اللَّهَ اشتَرىٰ مِنَ المُؤمِنينَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقاتِلونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقتُلونَ وَيُقتَلونَ وَعدًا عَلَيهِ حَقًّا فِي التَّوراةِ وَالإِنجيلِ وَالقُرآنِ وَمَن أَوفىٰ بِعَهدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاستَبشِروا بِبَيعِكُمُ الَّذي بايَعتُم بِهِ وَذٰلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظيمُ } (توبه/۱۱۱)
«همانا خریداری میکند خدا از مومنین مالها و جانهایشان را در ازای بهشت…»
من کوچکتر از آن هستم که به شما وصیت کنم و توصیهای داشته باشم، ولی چون هر انسانی باید وصیت داشته باشد؛ به شما عزیزان بزرگوار وصیت میکنم که با تقوی باشید و پیرو خط امام و ولایت باشید و امام را تنها نگذارید و به سخنان ایشان گوش دهید و در زندگی خود به آنها عمل کنید، تا هم در دنیا و هم در آخرت سربلند و موفق باشید و خداوند از شما راضی و خشنود باشد.
نماز اول وقت را فراموش نکنید و صدای تلاوت قرآن در خانههایتان طنینانداز باشد. به خواهران توصیه میکنم با حفظ حجاب خود، مشت محکمی به دهان دشمنان بزنند و مردان با غیرت این مرز و بوم، نگذارید دست دشمنان به این آب و خاک و ناموسمان برسد و در آخر هم از مادر و خواهر و برادرانم حلالیت میطلبم و اگر غیبتی از آنها کردم یا بدی در حق آنها کردم، مرا حلال کنند.
