
روحانی شهید مدافع حرم میلاد بدری به عنوان جوان ترین شهید مدافع حرم استان خوزستان، در تاریخ ششم فروردین ماه سال ۱۳۷۴ در خانواده ای از طبقه متوسط جامعه در شهرستان امیدیه چشم به هستی گشود. در شهرستان امیدیه متولد شد.
این شهید مدافع حرم، مربی حلقه های صالحین بسیج شهرستان امیدیه بود و همیشه صحبت هایش سرشار از عشق به اهل بیت (ع) بود.
نکته جالبی که در کودکی این شهید به چشم می خورد آن است که مادر بزرگوارشان مقید بودند که با وضو به کودک خود شیر دهند.
در سنین جوانی به جهت علاقه شدید به روحانیت وارد عرصه تبلیغ مسائل دینی شد. با شروع جنگ در سوریه و درک عمیق از نقشه شوم آمریکا-صهیونیستی دشمن، شعله عشق به جهاد در قلب میلاد شعله ور شد.
پس از هجوم تکفیری ها به کشورهای اسلامی شهید بدری در روز ۲۲ آبان سال ۹۴ از تیپ امام حسن مجتبی (ع) بهبهان، جهت دفاع از حرم اهل بیت عصمت و طهارت (ع) عازم سوریه شد.
پس از حضور در سوریه و نبرد با دشمنان شهید میلاد بدری در روز چهارشنبه 11 آذر ماه سال 1394 همزمان با 20 صفر المظفر سال 1437 هجری قمری و اربعین سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) به فیض شهادت نائل آمد.

دست نوشته شهید:
وعده دیدار ما بهشت جاویدان الله ان شاء الله و در آخر دعا برای دیگران را فراموش نکنید و برای سلامتی و ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف دعا کنید و برای بنده حقیر طلب آمرزش کنید.
شهادت بدون رضایت مادر مورد قبول واقع نمی شود
مادر شهید بدری میگوید: یک روز میلاد آمد پیش من و گفت: مادر دارم میروم رزمایش لباس نظامی بگیرم که من متوجه شدم رفتنش جدی است و خودش برگشت به من گفت: مادر چند جا ثبت نام کردهام اسمم درنیامده است و باید تو برایم دعا کنی که این دفعه مقدمات سفرم فراهم شود. خیلی خونش برای رفتن میجوشید. میلاد دید که من با رفتن او خیلی بیتابی میکنم، گفت: مادر شهادت هم بدون رضایت مادر مورد قبول واقع نمیشود و از تو میخواهم برای رفتنم رضایت کامل داشته باشی.

نحوه شهادت
نوبت دوست میلاد بود که برود پست بدهد، اما اذان صبح را گفتند. میلاد رفت تا نماز اول وقتش را بخواند و متاسفانه از دسته جا ماند. بعد از نماز خواست که دنبال دوستانش برود، اما نه راه را بلد بود و نه بیسیم یا وسیله ارتباطی داشت. برگشت داخل خانهای که مستقر بودند. همشهریهای امیدیهای که آنجا بودند، به میلاد گفتند پیش ما بیا. میلاد رفت و برعکس شب و روزهای دیگر شاد و خندان بود که همه از این رفتار میلاد تعجب کرده بودند.
صبح فرمانده میلاد از دستش گله مند بود که چرا از دسته جا مانده است و گفت: باید بیایی همان جا و پست بدهی. میلاد هم حرفی نزد و همراهشان رفت. باید بر روی تپه الوار سنگ درست می کردند برای کسانی که می خواستند شب پست بدهند. نزدیک ظهر بود که بی سیم فرمانده به صدا درآمد که خودتان را سریع برسانید. ماشینی را با یک موشک زده بودند. حاج رضا ملایی و سروان مجتبی زکوی زاده همان جا شهید شدند و میلاد مجروح شد که یک روز بعد یعنی اربعین سال ۹۴ به شهادت رسید.