ماجرای خواستگاری و ازدواج سردار شهید منصور گلی

https://uupload.ir/files/dw6y_index.jpg

سال ۵۷ بود که دوره دبیرستان فوزیه بانو به انتها رسید و برای ادامه تحصیل به حوزه رفت، منصور قضیه خواستگاری از او را با یکی از برادرها مطرح کرده بود و قرار شد اگر او به نتیجه رسید، آنها با خانواده به منزلشان بروند. بعد از مدتی قدم پیش گذاشته و راهی خانه عروس شدند، اما مخالفت پشت مخالفت، هر بار بهانه ای برای نه گفتن پیدا می شد، یک بار اینکه طبق وصیت پدربزرگ، دختر به غیر سادات نمی دهیم، دفعه بعد می گفتند: فرهنگ هایمان با هم جور در نمی آید،... روزگار همین گونه می گذشت و می گذشت تا روزهای جنگ فرا رسید، مهاجرت از جنوب به شهرهای دیگر، دو خانواده را از هم بی خبر کرد و فاصله و دوری بود که بین منصور و بانو حکمرانی می کرد.

... اما اگر دست تقدیر است که خود بهتر می داند چه کند، مادر بانو در حرم شاه چراغ یکی از نزدیکان منصور را می بیند و او هم که از ماجرا باخبر بود، آدرس محل اقامتشان را می گیرد و به خانواده منصور می دهد. باز هم خواستگاری از سر گرفته می شود اما هنوز دل پدر یاری نمی کند و پاسخ منفی است. بانو به همراه مادر و خواهرانش هر کدام به بهانه ای قصد سر زدن به خرمشهر را می کنند. خبر به او می رسد که منصور مجروح شده است اما در بیمارستان به او می گویند که اینجا کاری از دستمان بر نمی آمد، راهی شیرازش کردیم. شهر در حال سقوط بود، هیچ راهی برای خروج نداشتند، به همراه چند تن از مردان از جاده خاکی با مشقت بسیار خود را به رودخانه بهمن شیر رساندند، قایق ها آنها را از این طرف رودخانه به آن طرف رساندند. خرما و آب جیره بندی بود... میگ های عراقی بمبارانشان را آغاز کرده بودند، همه می ترسیدند، به ساحل که رسیدند و قدری پیش رفتند، انگار معجزه ای شده بود، کامیونی از دور خود را نمایان کرد... بیمارستان مسلمی شیراز، منصور و دیداری دوباره با بانو و... لنگان لنگان برای خواستگاری آمد اما باز هم فایده نداشت. خواهر و مادرهای شهدا و دوستانش بودند که به واسطه برای خواستگاری فرستاده می شدند اما در دل پدر هیچ اثر نمی کرد که نمی کرد.

یکی از بچه ها به شوخی به او گفته بود یا با پای خودت برو خواستگاری یا بالاخره ما جنازه ات را می بریم. ... روزهای سال ۶۰ نیز در حال گذرند و هنوز منصور اندر خم یک کوچه، محمدعلی به او مرخصی اضطراری می دهد تا باز به شیراز بیاید اما این بار دیگر با دست پر، و به او می گوید وقتی با خانمت آمدی ما را خبر کن تا با همه ماشین های اینجا بوق زنان به استقبالت بیاییم، اما منصور که ید طولایی در این قضیه داشت، گفت که اینها به من دختر نمی دهند تا اینکه خانم ربیعی واسطه می شود و حدود ساعت ۱۰ شب به درِ اقامتگاه بانو می رسند، خواهر در را باز می کند، منصور می گوید اگر دخترتان را می دهید که هیچ اگر نمی دهید من همین جا می نشینم. نمی دانستند چه شد که سرسختی پدر در مقابل این حرف منصور، فروکش کرد و گفت: شاید قسمتش این است، رختخواب ها را جمع کردند و منصور با همان لباس سپاهی اش وارد شد. صحبت هایشان را کردند و او از پدر خواست تا فردا برای خرید و قرار محضر دوباره مزاحم شود و خودش آن شب را تا صبح در حرم شاهچراغ به ادای نذرهایش پرداخت.

نگاهی کوتاه به زندگی سردار شهید منصور گلی

https://uupload.ir/files/5yqp_858.jpg

سردار شهید منصور گلی مسئول تخریب تیپ 22 بدر خرمشهر تحت امر قرارگاه نصر فرزند یدالله است که در تاریخ 13 آذر ماه سال 1336 در خرمشهر چشم به جهان گشود و زندگی دنیوی خود را آغاز کرد.

وی دوران کودکی و نوجوانی را پشت نهاد و دوره جوانی اش با حمله بی رحمانه دشمن به سرکردگی عراق به خاک پاک وطن مصادف شد که این مسئله او را وارد کارزار جنگ کرد.

این جوان خرمشهری در آبان ماه سال 1360 با همسرش سرکار خانم سیده فوزیه مدیح پیوند آسمانی بست و زندگی مشترک خود را آغاز کرد.

با آغاز عملیات بیت المقدس برای آزادسادی خرمشهر سردار شهید منصور گلی به همراه دیگر رزمندگان اسلام در جبهه حضور داشت و به نبرد با دشمن پرداخت.

سرانجام این دلیرمرد خرمشهری که برای آزادسازی خرمشهر لحظه شماری می کرد در تاریخ 20 اردیبهشت ماه سال 1361 به فیض شهادت نائل آمد و عند ربهم یرزقون شد.

 شهید منصور گلی در سن 25 سالگی در مرحله سوم عملیات بیت المقدس در درگیری با دشمن شهد شیرین شهادت را نوشید و پیکر مطهرش پس از شهادت در گلزار شهدای آبادان آرام گرفت.