نگاهی کوتاه به زندگی شهید مدافع وطن رضا صیادی
شهید مدافع وطن رضا صیادی فرمانده نوپوی استان خوزستان فرزند حسنعلی است که در تاریخ 25 فروردین ماه سال 1357 به عنوان پسر سوم خانواده در دزفول دیده به جهان گشود.
13 خواهر و برادر شامل 6 خواهر و 7 برادر هستند، پدرش از کارکنان ژاندارمری بوده و به خاطر شغل و کار پدر در شهرستان شوش سکونت داشتند.
در دوران طفولیت و خردسالی با آموزه های دینی و مکتبی پدر آشنا شد، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در مدرسه شهرک ابوذر غفاری شهرستان شوش سپری کرد و سپس دوران دبیرستان را در دبیرستان امام خمینی (ره) گذراند.
به مسائل دینی و انجام فرائض اول وقت اهمیت زیادی می داد به طوری که در همان دوران نوجوانی واجبات دینی را به نحو احسن بجا می آورد و دیگر هم سن و سالان و هم کلاسی های خود را به انجام فرائض دینی و رعایت اخلاق اسلامی تشویق می کرد.
خدمت مقدس سربازی خود را در ارتش جمهوری اسلامی ایران در استان ایلام طی کرد و در سال ۱۳۸۲ با توجه به علاقه شدید به خدمت در ناجا و تبعیت از پدر به استخدام ناجا در آمد، وی در تاریخ ۵ آبان سال 1385 ازدواج کرد که ثمره این آن یک فرزند پسر ۱۱ ساله و یک دختر ۳ ساله است.
در آشوب بنزینی در روز دوشنبه 27 آبان ماه سال 1398 هنگام تأمین امنیت شهروندان در شهرک طالقانی بندر ماهشهر توسط اشرار و معاندین نظام مورد هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
با حضور جمعی از علما، روحانیون و طلاب علوم دینی آئین تشییع پیکر پاک و مطهر شهید رضا صیادی از شهدای مدافع نظم و امنیت استان خوزستان در شوش دانیال برگزار شد.
این برنامه با حضور اقشار مختلف مردم در فضایی آکنده از معنویت برگزار شد و اهالی شهرهای مختلف استان خوزستان از جمله دزفول، ماهشهر و شوش دانیال با این شهید نظم و امنیت وداع غمباری داشتند.
پیکر پاک شهید رضا صیادی در صحن مطهر حضرت دانیال نبی (ع) در شهر شوش تشییع شد که جمع زیادی از نیروهای نظامی و انتظامی در این برنامه شرکت کردند.
پس از برگزاری آئین تشییع، بر اساس وصیت شهید والامقام در کنار پدر واقع در بقعه جابرابن انصاری شهرستان دزفول آرام گرفت.
شهید مدافع وطن رضا صیادی در سن 41 سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید و از او یک پسر و یک دختر به یادگار مانده است.
مادر شهید می گوید: یک روز که به خانه اش رفته بودم با اینکه خستگی از چهره اش مشخص بود ولی مدام گوشی همراه را جواب می داد و پیگیری مسائل بود، خیلی ناراحت او شدم که چرا یک ذره هم به فکر خودش نیست با عصبانیت به او گفتم «مادر، رضا، گوشی را خاموش کن حداقل چند دقیقه استراحت کنی»، «نه حقوق اضافی به شما می دهند نه ارتقای درجه ای، این همه زحمت برای چه می کشی؟»، با لبخند همیشگی اش گفت «مامان، ما برای رضای خدا و خدمت به مردم انجام وظیفه می کنیم و هرکاری که در راه خدا سخت تر باشد اجر و پاداشش بالاتر است.